دانلود قسمت چهاردهم فصل سوم سریال شهرزاد
دانلود قسمت 14 فصل سوم سریال شهرزاد > گلایه کردیم. از روند نامتعادل آن که به واسطه آن برخی اپیزودها سرشار از رخدادهای مهم و هیجانانگیز و برخی دیگر فاقد چنین سکانسهایی بودند، تا افزایش افسارگسیخته خردهداستانها که داستان اصلی را همچنان ناتمام گذاشته و آن را به کنار رانده است. از فراموش کردن شخصیتها و پرداخت بیش از اندازه به برخی شخصیتهای بیتاثیر تا روند کند پیشبرد داستان که باعث شدهاند مخاطب در برخی اپیزودها ناامیدانه به دنبال سکانسهای تاثیرگذار باشد. با تمام این اوصاف سریال شهرزاد بدون شک برترین سریال سالهای اخیر به دلیل ویژگیهایی همچون بازی عالی بازیگران و داستانی که در عین رعایت کلیشهها، گاهی اوقات خلاقانه، متفاوت و غافلگیرکننده ظاهر میشود، است. با این وجود که نمیتوان گفت فصل اول بهتر است یا فصل دوم سریال شهرزاد، اما اگر تم عاشقانه نقطه قوت فصل اول بود، در فصل دوم پرداخت به ابعاد اجتماعی و تاریخی در کنار معرفی شخصیتهای جدید و بخشهای مافیایی به عنوان نقاط قوت معرفی میشوند. همانطور که گفته شد روند سریال شهرزاد در طی ۱۳ قسمت پخش شده از فصل دوم کند و نیمه کند بوده است که موجب شده است قسمت چهاردهم سریعترین اپیزود باشد، ویژگی که میتوان آن را به فال نیک گرفت زیرا سکانسهای اضافه را به حداقل رسانده است.
نهایتا پس از پخش ۱۳ قسمت تمامیت پتاسنیل شخصیت سروان آپرویز به نمایش درآمد
در نقد اپیزودهای قبل از عدم حضور و توجه به شخصیت سروان آپرویز شکایت کردیم و از پتانسیل هدر رفته او گفتیم. خوشبختانه در دو قسمت اخیر سریال شهرزاد، سازندگان فرصت بیشتری به این شخصیت دادند که بهواسطه این ویژگی سکانسهای او تنها به ادای چند دیالوگ خلاصه نمیشود. در قسمت سیزدهم به خوبی نشان داده شد که سروان آپرویز عنصری ناهنجار و متضاد با جریان اصلی یعنی خدمت بیچون و چرا به بزرگان است. لحن صحبت با بلقیس دیوانسالار و انجام اعمالی که تاکنون هیچیک از اعضای خانوادههای قدرتمند با آنها روبهرو نشدهاند، نمونههایی از همین ویژگیهای این شخصیت است. سروان آپرویز شخصیتی بینهایت شوخطبع است که درون آشفتهاش را با این روش پنهان میکند. اصرار به آواز خواندن پیش از دست زدن به قتل، پاک کردن گوش در حضور مافوق و کوتاه کردن ناخنها در هنگام بازجویی از بلقیس دیوانسالار در کنار گفتوگو غیرمنطقیاش با شهرزاد همگی نشان از طنز افسارگسیخته این شخصیت دارند. اگر تاکنون سروان آپرویز را به عنوان شخصیتی کمیک، قانونشکن و ضد عرف میشناختیم، اکنون لازم است خشونت را به ویژگیهای او اضافه کنیم. با این وجود که شخصیت مذکور قنل را نیز در کارنامه دارد، اما تا پیش از اپیزود چهاردهم نمیتوانستم او را شخصیتی خشن بنامیم، به همان دلیلی که بتمن و بسیاری از ابرقهرمان را خشن نمینامیم حتی اگر پرونده آنها سیاهتر از سروان آپرویز باشد؛ زیرا احساس میکنیم وارد کردن ضربات سهمگین به دشمنان به بهتر شدن جامعه کمک میکنند. بدون شک مهمترین سکانس سروان آپرویز، بازجویی از صابر است. در این بخش است که متوجه میشویم این شخصیت به همان اندازه که میتواند شوخطبع باشد، خشن و بیرحم نیز میتواند باشد. سروان آپرویز با اینکه از دلایل صابر آگاهی ندارد، اما از همراهیاش با قدرتمندان به جای انقلاب بر علیه آنها ناراضی است که این مورد مصمم بودن او را بیشتر کرده و به افزایش شکنجههای صابر منجر میشود.
از فصل اول شخصیت اکرم به شکلی به تصویر کشید شد که برای آزادی خانوادهاش از بند فقر حاضر است دست به هر عملی بزند. اما با درگذشت بزرگ آقا عملا بزرگترین حامی اکرم نیز از بین رفت. نتیجه این امر تلاش وی برای نزدیک شدن به بزرگ خانواده دیوانسالار یعنی قباد است. تمامی رفتارهایی که اکرم تاکنون بروز داده و اعمالی که به آنها دست زده است، از جمله تلاش برای حذف شیرین از خانواده دیوانسالار یا تن دادن به رابطه با قباد، هیچکدام قابل قضاوت و سرزنش نیستند. تا پیش از اپیزود چهاردهم تصور میشد که اکرم توانسته تقدیر خانوادهاش را تغییر دهد و اکنون قصد دارد که به بانوی اول خانواده دیوانسالار تبدیل شود. اما در جدیدترین اپیزود مشاهده کردیم که اکرم به عنوان خاکستریترین شخصیت سریال حتی در منفیترین سکانسها همچنان مثبت است و مواجهه او با پدرش در پشت در بیمارستان، به عنوان بهترین سکانس سانتیمانتال سریال، تلاش میکند اعمال اکرم را توجیه و خانواده و در چارچوب بزرگتر اجتماع را مقصر در وضعیت فعلی او معرفی کند. آگاهی بلقیس دیوانسالار از رابطه بین قباد و اکرم و باردار بودن او به خط و نشان کشیدن و تهدید منجر میشود. اکرم تلاش میکند که از حربه همیشگیاش برای قانع کردن جدیدترین مانعش استفاده کند که به در بسته میخورد. بلقیس به عنوان نماد افرادی که تنها به مصلحت خود میاندیشند و با زیر پا گذاشتن دیگران در جهت رفع اشتباهاتشان تلاش میکنند، قصد دارد اکرم را به عنوان عنصر نامطلوبی که کنار زدن آن بسیار آسان است، سریعا حذف کند. موردی که با توجه به شرایط اکرم چندان ساده و راحت نخواهد بود. یکی از جالبترین سکانسهای فصل دوم، نمود آشفتگی ذهنی اکرم از طریق مونولوگ و خطاب قرار دادن خودش است. جایی که به بررسی سناریو احتمالی میپردازد، خودش را سرزنش میکند و دلایلش را شرح میدهد. بازی عالی گلاره عباسی و فیلمبرداری و تدوین درست این سکانس بینظیر را پدید آوردهاند
خلاصه داستان فیلم سد معبر:قاسم ( حامد بهداد ) کارمند شهرداری است که وظیفه مقابله با دستفروشانی را دارد که موجب سد معبر شده اند. از طرف دیگر، اخیرا به همسرِ قاسم ( باران کوثری ) ارث قابل توجهی رسیده و قاسم قصد دارد با آن یک ماشین سنگین تهیه نماید اما...
کارگردان :
محسن قرایی : متولد سال 1362 در بهشهر و فارغ التحصیل رشته مهندسی معدن از دانشگاه تهران می باشد. وی فعالیت سینمایی خود را از سال 1386 با دستیار کارگردانی آغاز کرد و نخستن ساخته سینمایی او با نام « خسته نباشید! » در سال 1391 ساخته شد. « سد معبر » دومین تجربه کارگردانی قرایی است.
درباره فیلم « سد معبر » :
« سد معبر » سوژه بکر و تازه ای دارد. زندگی مامورینی که با دستفروشان در خیابان برخورد می کنند، سوژه ای است که یپش از این در سینمای ایران به آن پرداخته نشده بود و جالب آنکه سعید روستایی که با فیلم « ابد و یک روز » توانست نام خود را بر سر زبانها بیندازد، فیلمنامه اثر را نوشته است. اما « سد معبر » از نقطه ای آسیب دیده که گمان می شد بتوان نقطه قوت اثر قلمداد کرد.
فیلمنامه سعید روستایی در اینجا، بار دیگر حال و هوای « ابد و یک روز » را زنده کرده است. در اینجا هم تنش های فردی پر رنگ و قابل توجه است و بخش زیادی از پرداخت شخصیت ها نه از طریق موقعیت سازی بلکه از طریق دیالوگ های متقابل شکل می گیرد. این ویژگی پیش از این در « ابد و یک روز » توانسته بود موفق عمل کرده و باعث شود فیلمسازان بسیاری با الگوبرداری از روستایی، آثاری مشابه در سینما به اکران برسانند. اما « سد معبر » فارغ از اینکه سوژه جذابی دارد، فیلمنامه عجول دارد که کار سختی برای سرپا نگه داشتن داستان تا انتها دارد.
داستان قاسم و درگیری او با یک دستفروش و همچنین ماجرای خرید ماشین سنگین که منجر به درگیری او و همسرش نرگس می گردد، به خوبی ریتم داستان را در سطح بالا نگه می دارد و اجازه منحرف شدن ذهن تماشاگر را نمی دهد. اما مشکل اینجاست که فیلمنامه توان ساختن موقعیت را ندارد و نمی تواند خرده روایت های جذابی را ایجاد نماید تا داستان بسط و گسترش بیابد. در « سد معبر » مفاهیمی مطرح می گردد که شعار زدگی در آن به چشم می خورد. این مشکل حتی به دیالوگ ها نیز وارد است،مخصوصاً در سکانس انتهایی فیلم میان نرگس و قاسم، می توان پیامهای کلیشه ای و نخ نما شده را شاهد بود که از منطق بی بهره مانده اند.
اما همانطور که گفته شد، از نقطه قوت « سد معبر » می توان به حفظ ضرباهنگ داستان اشاره کرد که باعث می شود مخاطب تمرکز خود را معطوف به فیلم نماید. محسن قرایی در دومین تجربه کارگردانی خودش ( اولین فیلم در مقام کارگردان « خسته نباشید! » بود که اثری دوست داشتنی بود اما در ایران دیده نشد ) توانسته تا حد زیادی مسلط به روایت داستان باشد. وی احتمالا به خوبی می دانسته که فیلمنامه علی رغم گام و ضرباهنگ بالایی که دارد، دارای حفره های متعددی می باشد و بهترین تصمیم در این شرایط آن بوده که چنان رخدادهای داستان را با سرعت بالا به تصویر بکشد که ضعف ها چندان به چشم نیایند.
حامد بهداد در « سد معبر » علی رغم اینکه در شکل و شمایل یک انسان عصبی و پرخاشگر تصویری کلیشه ای از خود به مخاطب ارائه می دهد، اما در مجموع می تواند نمره قبولی را از مخاطب دریافت نماید. باران کوثری در « سد معبر » درخشان نیست و شاید این بخاطر شخصیت پردازی ضعیف او باشد. محسن کیایی نیز گاهاً مسیر داستان را به سوی کمیک سوق می دهد و مانند همیشه در این راه موفق است.
« سد معبر » فارغ از فیلمنامه ضعیفی که دارد، می تواند تماشاگر را با خود همراه سازد. اگرچه در اینجا باز هم با اثری مواجه هستیم که پایان باز دارد و بسیاری از حفره های فیلمنامه را به واسطه همین ویژگی پُر نمی کند و به حال خود رها می شود، اما در مجموع، « سعد معبر » را می توان تنها برای یکبار مشاهده نمود و ذکر این نکته نیز الزامی است که بهرحال، این فیلم اثری است که هرگز در ذهن مخاطب ماندگار نخواهد شد.
فیلم زرد >
تحت تأثیر جریانی مشخص فیلم ساختن اتفاق طبیعی در سینما است. وقتی عباس کیارستمی، «خانه دوست کجاست» را میسازد تا سالها و نسلها بعد فیلمسازان جدید و جوان با ایده گرفتن از سبک فیلمسازی وی و یا کپی کردن مشخصههای تصویری سعی در بازآفرینی موفقیتی دارند که عباس کیارستمی با ساخت این فیلم به دست آورد. این جریان هم میتواند به ایستایی و توقف طولانیمدت سینما منجر شود هم میتواند توسط فیلمسازان با دانش و بااستعدادی چون اصغر فرهادی، متحول شود، تغییر شکل دهد و درنهایت با یک ایده اولیه که در ورای پرداختی متفاوت و شخصی نقش فرعی دارد، جریانی جدید به وجود آورد و خود به پویایی سینما کمک کند.
پس طبیعی است اکنونکه اصغر فرهادی و فیلمهایش نهفقط در داخل که در جشنوارههای بینالمللی و نزد منتقدان داخلی و خارجی اینقدر محبوب شدهاند، فیلمسازان جوان و اصولاً فیلم اولی با تأثیر گرفتن از این جریان دست به تولید آثاری بزنند که گاه در حد یک کپیبرداری محض از آب درآمدهاند و گاه حرفی برای گفتن داشتهاند. در این میان اما تاکنون، نه فیلمسازی دیدهایم که جسارت اندیشیدن ورای جهان ذهنیفرهادی داشته باشد و نه فیلمی که آنقدر دقیق و اصولی ساختهشده باشد که با ایجاد جریانی جدید، حرکتی روبهجلو ایجاد کند و تکانی اساسی به سینما بدهد. همینگونه هم هست که سالهاست شاهد خیل زیادی از کپیبرداریهای دسته چندمی از آثار فرهادی و فقط چندتایی فیلم خوب و مستقل چون «برادرم خسرو» و «ویلاییها» بودهایم. با این مقدمه تکلیفمان با «زرد» مشخص میشود. درست حدس زدید، «زرد» هم یکی دیگر از آثاری است که متأثر از فرهادی و سینمای وی ساختهشده است؛ اما مصطفی تقی زاده، علیرغم اینکه فیلم اولش حرف چندانی برای گفتن ندارد، شاید جز معدود کسانی باشد که در تأثیرپذیری از سینمای فرهادی، یکسره تا بیخ ماجرا پیش نرفته است و در ورای داستانی که حول یک بحران میگذرد و واکنشهای اخلاقی طرفین را برمیانگیزد، بارقهای، هرچند کمرنگ، از جهانبینی خودش و سینماگری که اصولاً میتواند باشد نشانمان میدهد.
«زرد» داستان چند جوان نخبه است که برای بورسیهای که دریافت کردهاند راهی ایتالیا هستند اما درست چند شب قبل از عزیمت، حادثهای رفاقت، دوستی، اعتماد و همه ویژگیهای اخلاقی آنها را به محک میگذارد و با پیشروی ماجرا هرکدام از این شخصیتها بیشازپیش در دوراهی انتخاب آینده و خوشبختی خود یا ماندن پای رفاقت و دوستیشان مردد میشوند.
از همین چند خط متوجه میشوید که تقی زاده تا چه حد وامدار سینمای رئالیستی فرهادی است؛ اما به تماشای فیلم که مینشینید بهجز این داستان غیرقابلباور و تسلسل حوادثی که پشت سر هم و از درودیوار میبارند، دوراهیهای اخلاقی و تقابلات افراد درگیر در این ماجرا که فقط وجود دارند تا فیلمی فرهادی وار ساخته شوند، جزئیاتی در متن قصه تنیده شده که باظرافت و دقت پرداختشدهاند و وقتی شمارا یاد آثارفرهادی میاندازند حالتان گرفته نمیشود. جزئیاتی که بهجای کپیبرداری که بیشتر فیلم «زرد» را تشکیل میدهد درواقع ایدهای اولیهای است که در جهان داستانی تقی زاده گسترشیافتهاند. مثل خانه حامد (شهرام حقیقت دوست) و همسرش نهال (ساره بیات) که به دلیل مهاجرت این زوج بههمریخته و آشفته است. این فضاسازی آنقدر در پسزمینه اتفاقات داستان کمرنگ است که شاید حتی به آن توجه هم نکنید اما آشکارا از مؤلفههای شناختهشده سینمای فرهادی است؛ خانهای درهمریخته که نشان از وضعیت بغرنج و روابط نابسامان افراد دارد. چنین نشانهگذاریهای تصویری و ارجاعاتی که به آثار مؤخر فرهادی در «زرد» میبینیم بااینکه طنازانه و بهجا مورداستفاده قرارگرفتهاند و میتوانند از ادامه مسیر فیلمسازی فرهادی در مسیری جدید حکایت داشته باشد، به حاشیه راندهشدهاند و در پشت دیالوگهای شعارزده و سکانسهای پرطمطراق «زرد» پنهانشدهاند. چنین رویکردی را در ابتدای فیلم هم میبینیم. وقتگذرانی این دوستان با یکدیگر، شمارا یاد نیمه اول فیلم «درباره الی» میاندازد؛ سرخوشی و بیخیالی که قرار است خیلی زود قربانی یک فاجعه شود؛ اما تقی زاده توانسته این تم را در داستان خود بنشاند و رنگ خود را بر آن بزند و بیننده را با سرگرم کردن و شریک کردن در خوشی سطحی کاراکترهایش، آماده ورود به فاجعه و پیش آوردن گره اصلی کند. گرچه ده دقیقه ابتدایی فیلم حال خوبی دارد و خوب هم پرداختهشده است، اما نیمهکاره و سرسری تمام میشود تا فیلمساز زودتر دستش را رو کند و با درگیر کردن احساسات بیننده در مسیر پیشروی حوادث، او را احساساتی کند و تحت تأثیر قرار بدهد؛ درنتیجه این مقدمه بر شناسایی کاراکترها و فضاسازی کارگردان کاملاً هدر میرود و مثل عضوی زائد از باقی کنشها و جریانات فیلم خودنمایی میکند. درواقع تقی زاده آنقدر درگیر پیشبرد داستان، گرهافکنی و گرهگشایی و درگیر کردن احساسی مخاطب است که از بسط و گسترش حوادث و کاراکترها بازمانده است. ریتم تندی که حوادث را پشت سر هم مطرح میکند و بدون بسط داستان و فضا، کاراکترها را درگیر میکند و در مقابل هم قرار میدهد، به بیننده فرصت تحلیل و واکاوی کنشهایی را که میبیند نمیدهد. عجیبتر اینکه این ریتم تند، بعد از نمایش حادثهای که مدنظر فیلمساز بوده ناگهان متوقف میشود و عدم انسجامی شدید بر کل فیلم حکمفرما میشود. همه اینها شبیه این است که فیلمساز میخواهد زودتر نقاط بحرانی داستانش را معرفی کند و خیال خودش و بیننده را راحت کند؛ اما درواقع، «زرد» هر جا که از پیشبرد روایتش بازمیماند، هرگاه که ارتباطش با مخاطب قطع میشود و از ریتم میافتد، به سراغ این حقه میرود و با نمایش یک حادثه جدید به دراماتیکترین شکل ممکن سعی در آفرینش تراژدی میکند که بیننده با دیدن آن احساساتی شود و دوباره همراه فیلم گردد. «زرد» سکانسهای خوبی هم دارد. سکانسهایی که شما را امیدوار میکند با فیلمسازی طرف هستید که اگر سایه فرهادی را زمین بگذارد و کمی جسارت به خرج دهد میتواند شگفتیآفرین باشد، اما متأسفانه دقیقاً در همین لحظات است که «زرد» یا از ریتم میافتد یا به سمت سوءاستفاده از عواطف بیننده میرود و دوباره در سراشیبی یک فیلم متوسط غیرقابل اعتنا میافتد.
بهعبارتدیگر عدم انسجام و رویکرد سانتی مانتالیسم نقی زاده در اولین فیلمش باهم در رقابت هستند تا مهمترین ایراد فیلم را شکل دهند.
«زرد» با آن تیزر جذابش و بازیگران مطرحش، نهتنها در ترسیم موقعیت بغرنج کاراکترها عاجز است که در پرورش شخصیتهایش هم بهشدت ناتوان است. بازیگرانی که انتظار دارید حداقل بازیهای قابل قبولی از آنها ببینید، در «زرد» ناامیدکننده ظاهر میشوند چراکه شخصیتهایشان به کاراکتر نرسیده و معلق میان زمین و هوا مانده است. مسلماً «زرد» پیشزمینه داستانی داشته که در ذهن نویسندهاش جریان داشته است اما بینندهای که از این پیشزمینه آگاه نیست نمیتواند باشخصیتها و چالشهای پیش رویشان هم ذات پنداری کند. همینطور بازیگرانی که شخصیتهایشان تکراری و پر از علامت سؤال است هم نمیتوانند آن کاراکتر را بهخوبی به تصویر بکشند.
اما این عدم انسجام در ریتم، پرداخت ناشیانه و کپیبرداری شده، بازیهای تکراری و متوسط بازیگران تاکنون خوب عمل کرده است. «زرد» هم در جشنوارههای بینالمللی موفق بوده است و هم در گیشه. شاید دلیل موفقیت خارجی «زرد» را بتوان به علاقه خارجیها به سینمای فرهادی و جریان پسازآن مرتبط دانست اما بیشک موفقیت «زرد» در گیشه داخلی را باید مدیون احساسات گرایی دانست که بیننده ناآگاهانه گرفتارش میشود و مجذوب داستانی میشود که منطق رواییاش بهشدت مشکل دارد، نمونههایش را بارها دیده است و بازیگرانی که برایش چشمنواز هستند اما بهترینشان نیستند.
خلاصه کلام، «زرد» در بهترین حالت فیلم متوسطی است، اما فیلمسازی دارد که میتوان رویش حساب باز کرد تا شاید دومین فیلمش مستقلتر و شخصیتر باشد. فراموش نکنیم وحید جلیل وند چند سال پیش با اولین فیلمش چه ازلحاظ ساختاری و چه ازلحاظ محتوایی خیلی عقبتر از«زرد» بود، اما امروز با دومین فیلمش شگفتی آفریده است. به نظر میرسد باید منتظر ماند و دید مصطفی تقی زاده مسیری مشابه طی میکند یا اسیر قوانین دیکته شده جذب مخاطب در سینمای ایران باقی میماند.
فیلم مادر قلب اتمی «مادر قلب اتمی» پس از سه سال توقیف بودن بلاخره اکران شد. فیلمی که همچون ساخته قبلی احمدزاده (مهمونی کامی) به زندگی جوانهای پولدار و مرفه تهرانی میپردازد. با نقد این فیلم همراه زومجی باشید.
نسل جوان سینمای ایران تلاش زیادی میکند تا با تجربیات تازه فرم جدیدی را در سینمای ایران ایجاد کنند. عدم پیروی از اصول کلاسیک قصهگویی دستمایه برخی از این آثار است. احمدزاده در «مادر قلب اتمی» شکل تازه (یا متفاوتی) برای فیلمش انتخاب کرده اما بیش از آنکه این تازگی نوعی تجربه در فرم یا ساختار باشد به ترکیب آشفتهای از آثار پست مدرن شبیه شده که پوسته جدیدی دارد اما از درون خالی و بدون محتواست. در این مطلب بررسی میکنیم که چگونه انتخابهای به خصوص فیلمساز چنین ماحصلی داده و آیا راهی وجود دارد که بتوان فیلم را دوست داشت؟
آنچه که باعث میشود یک اتفاق، یک شخصیت یا یک صحنه در یک فیلم وجود داشته باشد به انتخاب فیلمنامهنویس و فیلمساز بازمیگردد. آنها انتخاب میکنند که چه چیزهایی را به چه شکلی کنار هم قرار دهند تا مفهوم یا حسی به مخاطب منتقل شود. بدون شک وجود ارتباط بین صحنهها یا نخ تسبیحی که مسیر اتفاقات داستان را به هم وصل کند کمک زیادی به درک فیلم میکند. مشخصاً الگوهای ارتباطی در یک فیلم بین اجزای تشکیل دهنده، فرم را میسازد. از این منظر حذف یک صحنه در صورتی که دیگر صحنهها وابستگی دقیقی به آن داشته باشند به فرم فیلم و در نهایت انتقال مفهوم ضربه خواهد زد. در ادامه بررسی میکنیم که اگر برخی از اجزای مادر قلب اتمی حذف شوند اثر چه ضرباتی جز کوتاه شدن زمانش خواهد خورد.
قابل توجه است که ممکن است در ادامه بخشی از داستان فیلم لو برود
قصه از آنجا شروع میشود که آرینه (با بازی ترانه علیدوستی) و نوبهار (با بازی پگاه آهنگرانی) از یک مهمانی بیرون میآیند و در خیابان میچرخند. فیلم از نیمه شب شروع میشود و با طلوع خورشید تمام میشود. قصه به طور مشخص با چند تصادف جلو میرود. آن دو اتفاقی کامی را در راه میبینند، با او هم صحبت میشوند و در یک تصادف از او جدا میشوند. در آن تصادف با جوان مرموز فیلم با بازی محمدرضا گلزار برخورد میکنند و درگیر یک داستان پیچیده دیگر میشوند. جوان بدهی آنها را در تصادف پرداخت میکند و در تمام مدت فیلم به بهانه این بدهی آنها را اذیت میکند. در نهایت با یک بازی سنگ کاغذ قیچی قرعه روی جوان میافتد و او از پشت بام میپرد و فیلم همزمان با رویای جوان که خودش را با همه شخصیتهای فیلم یکی میداند تمام میشود.
در پاره اول فیلم فضای هجوگونه و طنزآلود دارد و یادآور فیلم «اسب حیوان نجیبی است» ساخته عبدالرضا کاهانی است
فیلم تقریباً ساختاری دوپاره دارد. از زمانی که گلزار به فیلم اضافه میشود فضای داستان شکل مشخص و متفاوت با ابتدای فیلم دارد. فیلم به ژانر علمی تخیلی نزدیک میشود و شاید هم با آن شوخی میکند. اما در پاره اول فیلم فضای هجوگونه و طنزآلود دارد و یادآور فیلم «اسب حیوان نجیبی است» ساخته عبدالرضا کاهانی است. در پاره اول فرض کنید بعد از آنکه آرینه و نوبهار از مهمانی بیرون آمدند با کامی ملاقات نکرده و مستقیماً تصادف میکردند. با این تغییر دو سکانس از فیلم حذف میشد. کامی نمیتوانست خوابش را که اسم فیلم از دل آن بیرون آمده تعریف کند، چند شوخی از دست میرفت و در نهایت پلیس در سکانسهای آینده کسی را نداشت که به جای آرینه و نوبهار دستگیر کند. ممکن است دلیل حضور کامی شخصیتپردازی کاراکترهای اصلی باشد. اما چه مولفههای از شخصیتها در این دو سکانس به مخاطب داده میشود جز اینکه اینها جوانهای بیخیالی هستند که کاری جز خوشگذرانی ندارند؟ راههای جذابتر و بهتری جز اضافه کردن یک شخصیت به داستان وجود نداشت؟ از این دو سکانس بگذریم، در باب شخصیت پردازی جز آنکه آرینه پیانو میزند و نوبهار آسم دارد و باید زود به زود دستشویی برود چه چیز راجع به شخصیتها، آرزوهایشان، اهدافشان و گذشتهشان میدانیم؟ البته نیازی هم به شخصیتپردازی وجود ندارد چرا که کاراکترها عملاً به بحران جدی در فیلم مواجه نمیشوند که ویژگیهای شخصیتیشان به کمکشان بیاید. تنها بحران و کشمکش جدی فیلم برای آرینه در مقابله با جوان نامعلومالحال (گلزار) شکل میگیرد که بیش از آنکه از منطق درونی درام و شخصیتها بیرون آمده باشد ساختگی و غیرطبیعی است.
کمی پیش برویم. به یک تصادف واقعی برمیخوریم. راننده ماشین مقابل مردی با یک ماشین قدیمی و تمیز است که به بیان راوی هر شب در خیابان میگردد تا تصادف کند. (پس چرا ماشینش انقدر نو است؟) فرض کنید تصادف حذف شود. همراه با آن ملاقات با مرد هم حذف میشود. پس نیازی نیست که پولی به او داده شود. پس نیازی نیست که کامی دنبال عابر بانک برود و به خاطر یارانهها نتواند پول نقد پیدا کند. پس نیازی نیست که گلزار به قصه اضافه شود و مهمتر از آن پای پلیس به قصه اضافه نمیشود. البته در جهان بیمنطق فیلم چندان مشکلی ندارد که تصادف وجود نداشته باشد اما پلیس اتفاقی جلوی ماشین آرینه را بگیرد و از آنها سوالاتش را بپرسد. به هر حال این تصادف باعث آشنایی و مدیون شدن آرینه و نوبهار به جوان (گلزار) میشود. اما جز این نه در ادامه درام نقشی دارد. نه کمکی به شخصیتپردازی میکند و نه نگرانی خاصی برای مخاطب ایجاد میکند و نه مانند نمونه مشابهاش «اسب حیوان نجیبی است»، سیر حوادث تصادفی که در فیلم رخ میدهد وضعیت را برای شخصیتها خطرناکتر و پیچیدهتر میکند. به علاوه شکل شخصیت پردازی پلیس در آن فیلم علاوه بر جذاب بودن امکان نزدیک شدن و همذات پنداری را به مخاطب میدهد.
در فیلم «اسب حیوان نجیبی است» پلیس قلابی بر خلاف پلیس در این فیلم نقش جذابتر و کنجکاوی برانگیزی دارد که امکان همذات پنداری نیز میدهد
فیلم از جایی که دوباره جوان اتفاقی سوار ماشین آرینه میشود وارد مسیر تازهای میشود. همانطور بیمنطق و با دلایل احمقانه و باورناپذیر شخصیتها در مسیر تازهای میافتند و بدون هیچ دلیل مشخصی سراغ بدل صدام حسین میروند. این اتفاق به همان اندازه غیرمنتظره و غیر طبیعی است که در یک فیلم ملودرام ناگهان سوپرمن ظهور پیدا کند. مسلماً این اتفاق شُک آور و غیرمنتظره است اما از منظر فرم فیلم کاملاً نامتناسب و بیفایده است. مسئله آنجاست که در درام وقتی تعلیق و نگرانی برای مخاطب بهوجود میآید که حادثهای غیرمنتظره اما متناسب با فضای داستانی فیلم در معرض اتفاق افتادن باشد وگرنه فیلم درگیر اتفاقاتی آسمانی و زمینی میشود که از نقطهای به بعد نه برای شخصیتها اهمیت دارد و نه مخاطب.
فیلم عملاً با الگوی دو شخصیت داریم حالا چی کار کنیم؟ تصادفی به شخصیت سوم بربخوریم. سه شخصیت داریم حالا چی کار کنیم؟ تصادف کنیم تا سر و کله شخصیت چهارم پیدا شود و حالا چی کار کنیم؟ شخصیت بعد و تصادف بعد و دوباره تصادفی دیگر، ساخته شده است. این بیمنطقی بالاجبار با یک فریب و ابهام قرار است به نهایت برسد. دو نوع ابهام در سینما وجود دارد. گاهی از سر پختگی فیلمساز است و گاهی از سر ناشیگری. فیلمساز پخته با درک این مسئله که جهانی که در آن زندگی میکند ابهاماتی دارد که ذهن بشر را مشغول خود کرده فیلم و شخصیتها را به همان اندازه پیچیده میکند و به نوعی از هنر متعالی دست مییابد که جستجو در اثر هنری جز جدا نشدنی اثر میشود اما فیلمسازی که از سر ناشیگری و با تمایل به آنکه خود را هم رده فیلمساز متعالی قرار دهد دست به مبهم کردن داستان خود میزند عملاً به ظاهری مشابه با برخی آثار مبهم دست مییابد اما در نهایت به معنای متعالی دست نمییابد. برای مثال شخصیت جوان در انتهای فیلم مجبور است برای پیچیدهتر کردن خود دیالوگ معروف فیلم «سامورایی» ژان پیر ملویل را تکرار کند: «من هیچوقت نمیبازم» اما نباختن جف کاستلو در سامورایی به قوانین شخصی و منش و درونیات او بازمیگردد که او را جاودانه میکند و مؤلفههای بسیاری در فیلم برای رسیدن به این ویژگی شخصیتی کنار هم قرار داده شده است. اما در «مادر قلب اتمی» فقط ظاهر این ویژگی شخصیتی مثل برچسب به شخصیت زده شده تا او را پیچیده کند و عملاً این روش شکست خورده خواهد بود. مخاطب به اندازه کافی با شخصیتها همذات پنداری نخواهد کرد و به دلیل ریتم نامناسب فیلمنامه و نبوده قصه مرکزی واحد و جذاب خستهکننده پیش خواهد رفت. فیلمساز نیز راهی ندارد جز اینکه ادعا کند گوشههایی از فیلم من مبهم است و حتی خود نیز به برخی از ابهاماتش اشراف ندارم و این لذت سینما است. صادقانه بخواهیم با این طرز فکر مواجه شویم باید بپذیریم فیلمساز دغدغه مشخصی نداشته و از شکم سیری مثل شخصیتهای فیلم در خیابانهای فیلمسازی میچرخد و به خود ویژگیهایی را میچسباند تا مورد توجه قرار گیرد.
فیلم مرز رویا و واقعیت را طی نمیکند بلکه واقعیتی تحریف شده است که زور میزند خود را شبیه رو رویا نشان دهد
بیاییم مثل دنیای بی منطق فیلم تصور کنیم که اگر فیلم از انتها آغاز میشد چه اتفاقی میافتاد؟ یعنی ما از لحظهای فیلم را آغاز میکردیم که گلزار همراه آرینه و نوبهار در تونل ایستاده تا از درب C-27 وارد دنیایی تازه شود. فیلم چه چیزهایی را از دست میداد؟ اول از همه تا اینجا چه شناختی از شخصیتها داشتهایم؟ آیا مقدمه طولانی فیلم کمکی به شناخت کاراکترها کرده؟ از آن گذشته چه حادثهای در فیلم بر ادامه ماجرا اثرگذار است؟ تنها کارایی سکانسهای پیشین ایجاد فضایی رعبآلود از شخصیت گلزار است که به واسطه دوستیاش با بدل صدام حسین ایجاد شده و فیلمساز کاملاً در این مورد ناموفق عمل کرده است. با این فرض بیمنطق به یک فیلم کوتاه از دو دختر میرسیم که از مهمانی بیرون آمدهاند حال مردی اتفاقی در ماشینشان هست که میخواهد از طریق دری آنها را به دنیایی دیگر ببرد. این ایده بیش از آنکه به یک ایده دراماتیک برای یک فیلم بلند سینمایی شبیه باشد مشابه ایدهای لحظهای برای ساخت یک فیلم کوتاه در تمرینی کلاسی است. بدون شک بدون منطق پیش بردن ماجرا کار سادهتری است. فیلم مرز رویا و واقعیت را طی نمیکند بلکه واقعیتی تحریف شده است که زور میزند خود را شبیه رویا نشان دهد. سکانسهای انتظار در آسانسور و سردرگمی آرینه در راه پله خانهاش دقیقاً چه ارتباط فرمی یا مضمونی با دیگر بخشهای فیلم دارند؟ راهکار همه فیلمهای اتفاقی و بدون منطق که بیش از آنکه از سر تفکر شکل گرفته باشد از احساس ناپخته فیلمساز و شور و هیجاناش در برابر ایده شکل میگیرد برای پایان دادن به این همه تصادف یک خیالپردازی درک نشدنی و اضافه کردن ابهامی دیگر است تا به بهانه پایان باز سعی در پیچیده نشان دادن فیلم به مخاطب کنند. درست شبیه به پایانی که در مهمونی کامی وجود دارد.
علی احمدزاده تلاش زیادی دارد که خود را به جریان پست مدرنیسم در سینما نزدیک کند. فیلم قبلی او نیز بر پایه تصادف شکل گرفته و روابط علل و معلولی رعایت نمیشوند. شاید در «مهمونی کامی» با در نظر گرفتن آنکه فیلمساز تلاشی برای زدن حرفهای گنده سیاسی و فلسفی نمیکند و همچنین بیشتر به شخصیتپردازی اهمیت داده شده است نمونه موفقتری به حساب بیاید. اما «مادر قلب اتمی» با تمام بازیگران شاخصی که دارد یک فیلم سردرگم، بی هدف و از سر دلخوشی است که توانایی همراه کردن مخاطب نه به لحاظ ذهنی و احساسی و نه به لحاظ منطقی ندارد.
دانلود قسمت سوم فصل دوم سریال ساخت ایران
دانلود قسمت 3 فصل دوم سریال ساخت ایران > از حدود ۶ سال سپری شدن از فصل یک ، مجموعه «ساخت ایران۲» که فصل دوم آن به حساب می آید به کارگردانی برزو نیک نژاد ساخته شد و اکنون می توانید تمامی قسمت های فصل دوم این سریال را همزمان با انتشار سراسری به صورت قانونی دانلود و مشاهده کنید. فصل دوم به گفته عوامل سازنده آن ، در ادامه فصل یک سریال خواهد بود و کمی چاشنی کمدی آن بیشتر خواهد شد.
ساخت ایران 2 قرار است در 26 قسمت ساخته شود . و علاوه بر حضور امین حیایی و محمد رضا گلزار ، محسن کیایى ، سارا بهرامی ، سحر دولتشاهی و مهران احمدی بازیگران این سریال می باشند .
خلاصه فصل یک سریال ساخت ایران
فصل یک از آنجایی شروع شد که غلامحسین، دزد خردهپایی ، یک روز شاهد تصادف اتومبیل با مردی میانسال میشود. وی کیف مرد مجروح را می دزد که در آن کیف یک لپ تاپ و پاسپورت وجود دارد . او سعی دارد که کیف را به فروش برساند. اما به دلیل این که پلیس دنبالش است تصمیم می گیرد به خارج برود و از ایران فرار کند. غلامحسین با رفیق قدیمی خود (جمشید) در پاریس ملاقات می کند. آن ها بعد از اینکه مطلع می شوند این کیف مربوط به یک دانشمند می باشد و قرار بوده است ماده جدیدی را که تولید کرده است به خارجی ها ارائه دهد تصمیم می گیرند غلاحسین را به جای آن داشمند جا بزنند . غلام و جمشید با شخص پولداری به نام لریان رئیس شرکت دوریس فرانسه ، وارد معامله می شوند و آن ها را وارد یک سری اتفاقات خطرناک می کند. آن ها برای دریافت پیش پرداخت با مشکلات تازه ای روبرو می شوند. از آنجا که آن ها یک حساب برای واریز پول نداشتند غلام با مادر ودختر ایرانی که به طور اتفاقی در فرودگاه با آن ها آشنا شده بود هماهنگی می کند تا پیش پرداخت به حساب آن ها واریز شود. در این میان دکتر افشار جم نیز از بیمارستان مرخص می شود.و او نیز به فرانسه سفر می کند. در ادامه این سه نفر با هم همراه می شوند اما در فرانسه اتفاقاتی برای آن ها می افتد و توسط افراد لوریان زندانی می شوند . اما از آنجا که ماموران بین المللی همه چیز را تحت کنترل داشتند سر انجام نجات می یابند و به ایران باز می گردند.