دانلود قسمت هشتم سریال گلشیفته
دانلود قسمت 8 سریال گلشیفته > هومن سیدی بازیگر و کارگردان سینما که پیش از این با بازی در نقش پیمان در مجموعه عاشقانه مورد توجه مخاطبین قرار گرفت، قرار است در گلشیفته سریال جدید بهروز شعیبی به ایفای نقش بپردازد.
تصویربرداری این مجموعه ویژه نمایش خانگی به تهیهکنندگی علی اکبر نجفی و سرمایهگذاری صادق یاری هماکنون ادامه دارد و پیش از این مهدی هاشمی و نازنین بیاتی هم جلوی دوربین رفتهاند.
فیلمنامه این مجموعه توسط خشایار الوند به نگارش درآمده است. الوند تاکنون نویسندگی مجموعه هایی چون قهوه تلخ ، مرد هزار چهره و دیوار به دیوار را بر عهده داشته است.
گلشیفته که یکی از پربازیگرترین مجموعه های شبکه نمایش خانگی است در ژانر کمدی – اجتماعی ساخته می شود.
بازیگرانی که تا کنون حضورشان در این پروژه قطعی شده است عبارتند از مهدی هاشمی، مهناز افشار، سیامک انصاری، نازنین بیاتی، بهاره کیان افشار، شیلا خداداد با هنرمندی ویشکا آسایش و با حضور هومن سیدی.
بهروز شعیبی تاکنون ساخت فیلم های سینمایی همچون دهلیز و سیانور را در کارنامه خود دارد. همچنین فیلم سینمایی دارکوب آخرین ساخته این کارگردان، هم اکنون مراحل فنی را طی می کند و قرار است در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآید.
فیلم بلوک 9 خروجی 2 > فیلم سینمایی «بلوک 9 خروجی 2» به کارگردانی علیرضا امینی سه شنبه 29 مهر در تالار استاد ناصری خانه هنرمندان ایران به نمایش درآمد.
به گزارش خبرگزاری مهر، در شصت و هشتمین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران فیلم «بلوک 9 خروجی 2» به کارگردانی و نویسندگی علیرضا امینی به نمایش درآمد و پس از پخش فیلم، نشست نقد و بررسی آن با حضور علیرضا امینی، محمدرضا شریفی نیا و حمیدرضا آذرنگ؛ کارگردان، تهیهکننده و بازیگر این فیلم و با حضور رضا درستکار به عنوان منتقد و کیوان کثیریان به عنوان مدیر جلسه برگزار شد.
در ابتدای این نشست علیرضا امینی با اشاره به مشکلات مالی ایجاد شده بر سر راه تولید این فیلم، دلیل ورود محمدرضا شریفینیا به این پروژه به عنوان تهیه کننده را توضیح داد.
در ادامه نشست، حمیدرضا آذرنگ بازیگر فیلم با بیان اینکه از اول قرار نبود در این فیلم بازی کنم و بر حسب اتفاق وارد جریان ساخت آن شدم، بازی در «بلوک 9 خروجی 2» را مایه افتخار و خوشحالی خود دانست و گفت: نگاههای موجود یا با غضب به گذشته می نگرند یا نظر لطف به آینده دارند و ما در واقع فراموششدگان قرن خودمان هستیم. وقتی جامعهای در شرایط نامناسبی به سر میبرد، چگونه میتوان امید را به نسلهای آینده تزریق کرد؟ ترسهای ما باعث این اتفاقات شده و ای کاش از این ترسها عبور کنیم، چرا که ترسهای شریفتری برای ترسیدن وجود دارد.
انتخاب قصه های تلخ یک نوع سلیقه است
کیوان کثیریان مدیر سینماتک خانه هنرمندان ایران نیز با اشاره به اینکه تلخ و شیرین بودن یک قصه به تنهایی باعث ارزشگذاری بر فیلم نمیشود، انتخاب یک قصه تلخ را به خودی خود نه رذیلت و نه فضیلت، بلکه یک جنس سلیقه دانست که به نظر کارگردان بستگی دارد. این فیلم به یک بحران و فاجعه در زندگی یک بچه می پردازد، این موضوع را در دیگر فیلمهای امینی نیز به شکلهای مختلف قابل مشاهده دانست.
امینی در پاسخ به سوال کثیریان مبنی بر چگونگی نوشته شدن نمایشنامه و تزریق تلخی در آن گفت: یک زمانی در جمعی حضور داشتم که 5 بچه هم آنجا بودند ولی با هم بازی نمی کردند و هر یک به گوشهای خزیده بودند، این قضیه برای من جای سوال داشت و بعد فهمیدم همه آنها بچههای طلاق بودهاند.
وی ادامه داد: پی بردم که مقوله طلاق ممکن است برای زن و شوهری که از هم جدا میشوند ضربه زننده باشد ولی قطعا یک قربانی خواهد داشت که بچه است، و این بچه است که دچار مرگ جسمانی یا روحانی خواهد شد. از اینجا بود که این سوژه تبدیل به دغدغه اجتماعی سینمای من شد. این فیلم را خیلیها دیدهاند و اکثر کسانی که با آن ارتباط برقرار کردهاند بچههای طلاق بودهاند، و من هنوز فکر میکنم فیلم نتوانسته آن تلخی را به طور کامل نشان دهد و ضربه وارد آمده به این بچهها فجیع تر از آن چیزی است که فیلم توانسته به نمایش گذارد.
وی با انتقاد از برخی تنگ نظریها درباره این فیلم گفت: این فضا برای من به شدت خسته کننده شده است و الان به این فکر می کنم به جای پرداختن به این موضوعات، فیلمهای بی دردسری بسازم که به راحتی به جشنواره راه یابند و بعد هم اکران شوند.
شریفینیا تهیه کننده این فیلم دلیل این برخوردها را نگاه اشتباه مسئولان دانست که موضوع مطرح شده در فیلم را به کل جامعه تعمیم میدهند.
وی ادامه داد: فیلمساز بر اساس مشکلی که در جامعه با آن روبرو میشود فیلمش را میسازد و چنین معضلی ممکن است به کل جامعه قابل تعمیم باشد یا نباشد. مثلا اگر در مورد مقوله سرطان حرف بزنیم، تمام اجزاء فیلم بر اساس موضوع سرطان چیده میشود، اما پرداختن به مقوله سرطان معنایش این نیست که تمام جامعه سرطان دارد. اگر این مسائل از هم تفکیک شود هیچ مشکلی ایجاد نمیشود. واقعیت این است که معضل طلاق در جامعه وجود دارد و قابل انکار نیست، و این یکی از بهترین فیلمهایی است که میشد در این زمینه ساخت.
شریفینیا با بیان اینکه این فیلم به دلیل نگاه تنگ نظرانه تعداد معدودی افراد از اکران بازمانده است، تلخی این فیلم را دارویی برای درد طلاق دانست که هرچه تلخ تر باشد تاثیرگذاریاش نیز بیشتر است. مساله ای که در فیلم مطرح میشود به هیچ وجه سیاسی نیست بلکه اجتماعی است و به خانواده مربوط میشود. من مطمئنم دیدن این فیلم مانع از جدایی افراد میشود و افتخار میکنم که تهیهکننده چنین فیلمی هستم. امیدوارم حتی اگر فرصت اکران به آن داده نشود از طریق شبکه پخش فیلم به درون خانوادهها برود و دیده شود. از نظر من درگیر شدن تماشاگر با فیلم و زخمی شدنش در اثر تلخی فیلم، امر درست وتاثیرگذاری است.
در ادامه نشست رضا درستکار به فیلم «گاو» اشاره کرد که در سال 48 ساخته شده و طبق تعریفهای کنونی سیاه نمایی محسوب میشود، اما آنچه به آن سیاه نمایی میگویند در واقع هشدار درست زمانه خودش محسوب میشود.
وی با اشاره به اینکه واژه سیاه نمایی جایی در ارزشگذاری فنی یک فیلم ندارد، مشکل این فیلم از نظر فنی را نداشتن جغرافیای سبک و گفتار دانست و گفت: فیلمی جو گفتار پیدا میکند که متناسب با زمان یا سبک خودش باشد، در حالیکه در این فیلم ما جغرافیایی از این آدمها نمیبینیم. این فیلم اگر میخواهد روی مقوله طلاق در جامعه اثر بگذارد باید بتواند جغرافیای انسانهای عصر خودش را نشان بدهد، مثلا فشار امر مدرن، جامعه و.. که بهصورت خودجوش در انسانها نهادینه شده است. در این فیلم تصویری لانگشات از جامعه نمیبینیم، در حالیکه لازم است ببینیم و بدانیم چرا اینقدر زندگی این آدمها بهم ریخته است، اما فیلم اینها را نمیبیند و خیلی قائم به فرد حرکت میکند.
فیلم لاک قرمز سالهاست در سینمای ایران گونهای از فیلم با عنوان واقعگرای اجتماعی با موضوعات مختلف ساخته میشود. مهمترین فیلمساز این جریان بیشک اصغر فرهادی است که شخصیتهای فیلمهایش اغلب از طبقه متوسط و فرودست جامعه هستند و به مشکلاتی که توده مردم با آن دست و پنجه نرم میکنند پرداخته است. به بهانه نقد فیلم «لاک قرمز»، اولین فیلم سید جمال سید حاتمی (دستیار کارگردان کمال تبریزی در اغلب فیلمهایش) گریزی کوتاه به این گونه سینمایی و ریشههای آن خواهیم زد. قابل توجه است که خطر لو رفتن بخشی از داستان وجود دارد.
واقعگرایی یا رئالیسم در سینمای جهان پس از جنگ جهانی دوم در ایتالیا تحت عنوان نئورئالیسم شکل گرفت. جنگ قسمت عمده چینه چیتا (نام استدیو بزرگ و مجهز فیلمسازی در ایتالیا) را ویران کرده بود و به دلیل نبود امکانات استدیویی و تجهیزات، لوکیشنهای فیلمهای نئورئالیستی متکی بر محلهای واقعی شد و فیلمبرداری آن خامی و زمختی فیلمهای مستند را به خود گرفت. فیلمسازهای مهم آغازگر این جریان ویتوریو دسیکا، لوکینو ویسکونتی و روبرتو روسیلینی بودند و مهمترین فیلم این سبک دزد دوچرخه ساخته دسیکا بود. در ایران پیش از انقلاب فریدون گله با ساخت فیلمهایی همچون کندو و زیر پوست شهر، فیلمهایی که اجتماعی بودند و در مکانهای واقعی ساخته میشدند و هدفشان پرداختن به معضلات اجتماعی بود فاصله خود را با فیلمسازان آن زمان مشخص کرد. سالهای پس از انقلاب کیانوش عیاری که به شدت به سینمای ایتالیا علاقهمند بود فیلمهایی متأثر از نئورئالیسم ساخت که شاید مهمترین آنها «آبادانیها» باشد که اقتباسی موفق از «دزد دوچرخه» است. در این سبک فیلمسازی تمام تلاش فیلمساز آن است که مخاطب بپذیرد که فیلم گوشهای عریان و حقیقی از جامعه است. در اغلب این دسته فیلمها به مشکلات اجتماعی همچون فقر، بیکاری، بیپولی، اعتیاد و موارد اینچنینی پرداخته میشود.
«لاک قرمز» به عنوان فیلمی اجتماعی با رگههایی از واقعگرایی، قصه اکرم (با بازی پردیس احمدیه) دختری شانزده ساله را روایت میکند که با پدر معتادش (که قصد دارد با ساخت عروسک خرج خانوادهاش را بدهد)، مادرش و خواهر و برادر کوچکترش در جنوب شهر زندگی میکند. مرگ پدر زندگی این خانواده را با مشکلات زیادی روبرو میکند.
فیلمنامه این فیلم از نوع شخصیت محور است به این معنی که یک شخصیت مرکزی در داستان درگیر موقعیتی شده است و تلاش میکند تا خود را به وضع آرام قبلش بازگرداند اما مجبور میشود که مسیری را طی کند که او را به درکی تازه از زندگی میرساند و تبدیل به آدمی دیگر میکند. این تغییر هدف یک فیلمنامه شخصیت محور است. برای مثال در فیلم فروشنده، به عنوان یک فیلم با فیلمنامه شخصیت محور، عماد درگیر یک مشکل شده است و تمام تلاشاش را میکند تا مقصر را پیدا و مجازات کند. در انتهای داستان تصمیم عماد برای انتقام گرفتن تغییری برگشتناپذیر در شخصیت او پدید میآورد. پس از آن او دیگر عماد سابق نیست. در فیلم «لاک قرمز» هم اکرم شخصیت محوری و اصلی داستان است. مهمترین هدف او در فیلم این است که غرورش را از دست ندهد. غروری که تنها ارث پدر برای اوست. او تمام تلاشاش را در راستای هدفش میکند و در انتها تغییری برگشت ناپذیر در شخصیتاش رخ میدهد.
شخصیتهای فرعی این فیلم اغلب خاص، یکتا (یونیک) و پرداخته شده هستند. شخصیت پدر معتاد شبیه به هیچ یک از پدران معتادی که تا به حال در سینما دیدهایم نیست. او دخترش را به خاطر زدن لاک شماتت نمیکند چون حفظ غرور دخترش برایش مهم است. مثل غرور خودش که اجازه نمیدهد تا عروسکسازی را تعطیل کند و میز و صندلی بسازد. اما طرز برخوردش با مادر اکرم (با بازی بسیار خوب پانتهآ پناهیها) نوعی تناقض رفتاری در شخصیتاش است که او را پیچیده و باورپذیر میکند. لحظهای که اکرم به خانه برمیگردد و حمایت پدر را از مادرش میبیند در حالی که همین چند لحظه پیش او را زده است ما به شناخت تازهای از این خانواده میرسیم. آنها بسیار به واقعیت نزدیک شدهاند. شخصیتی که از مادر پرداخته شده نیز بسیار تازه است. او برعکس همه مادرهایی رفتار میکند که تا به حال دیدهایم. به دلیل ترسهایش و عدم اطمینانی که به خود دارد توانایی حفظ خانواده را ندارد و در لحظه بحرانی داستان از ترس، بچهها را گذاشته و فرار میکند. این خاص و عجیب بودن شخصیتها در عین حال به واقعی شدنشان کمک کرده و همدلی برانگیزشان کرده است.
در این فیلم تعمداً تمامی بزرگترها، اقوام، همسایهها و هر کسی که کمکی از دستش برمیآید خودخواه، ناتوان یا ترسو هستند تا قهرمان داستان (اکرم) یک تنه در مقابل همه مشکلات بیاستد. بازی تأثیرگذار او وقتی که پشت آسایشگاه اعتراض میکند که «مگه ازتون خواستم کمکم کنید؟» دوباره نشان میدهد که دختر فقط یک هدف دارد. او میخواهد به هر قیمتی که شده غرور خود و خانوادهاش را حفظ کند.
در سینمای داستانی کلاسیک تلاش هر فیلمی خلق شخصیتها و موقعیتهایی است که مخاطب با آنها همراه شود، خود را جای شخصیتها بگذارد و همراه با آنها نگران شود، اشک بریزد و برای پیروزیشان شوق داشته باشد. شکل کارگردانی، موقعیت دوربین و محل قرارگیری شخصیتها به گونهای است که پس از گذشت مدت کمی از داستان مخاطب متوجه میشود که همراه با اکرم خواهد بود. مثلاً جایی که پدر و مادر دعوایشان میشود، اکرم خواهرش را از خانه بیرون میبرد و ما هم همراه او از حادثه دور میشویم. انتخاب درست فیلمساز و فیلمنامهنویس (امیر عبدی) در زاویه دید داستانشان کاری میکند که ما غمخوار و نگران اکرم باشیم و هدف او به هدف ذهنی ما در طول تماشای فیلم تبدیل شود. برای مثال وقتی که پدر از پشت بام میافتد همه چیز دست به دست هم میدهد تا ما اضطراب و نگرانی اکرم را حس کنیم و همراه با او بترسیم. دوربین همراه با اکرم از پلهها بالا میآید و از پشت سرش ناگهان پدر میافتد و صدایی مهیب (که آشکارا هیچ دلیل منطقی ندارد و ایده درستی است که در صداگذاری انجام شده) شنیده میشود تا نگرانی ما بر نگرانی اکرم منطبق شود.
تنها قسمتی از فیلم که زاویه دید روایت داستان آگاهانه تغییر میکند لحظهای است که اکرم در ترمینال فرار میکند و مادر در سکانسی تأثیرگذار با قاببندی و تدوین ضربهای (جامپ کات) درست به دنبال دخترش میدود. اهمیت این تغییر زاویه دید در آن است که مخاطب همراه با مادر از تنهایی میترسد و تصمیم او را در ترک فرزندانش کمی راحتتر میپذیرد.
شکل تدوین درست پس از مرگ پدر نیز نشان میدهد که فیلمساز برای هر بخش از روایتاش تدبیر ویژهای دارد. تصویر سیاه میشود و در چند نمای متوالی که سکون دارد اکرم و مادر را میبینیم که سکوت کرده و در خود فرو رفتهاند تا ما غم این حادثه و بحرانی که به سمتشان خواهد آمد را درک کنیم. دیالوگ کنایه آمیز خاله به اکرم که « برو لاکات رو پاک کن زشته» در راستای هدف اصلی فیلم است و در پایان بندی قرینه خود را پیدا میکند. در چنین خانوادهای میان جامعه خودخواه فعلی ایران که هیچکس را یارای کمک به دیگری نیست و هر چه ضعیفتر باشی احتمال نابودیات بیشتر است مرگ پدر با نابودی و از هم گسیختگی خانواده از فقر همتراز است.
در سینمای واقعگرای ایران دو رویکرد دیده میشود. فیلمهایی که تلاش دارند واقعیت جامعه را بدون واسطه و در عین حال تلخ برای مخاطب بیان کنند تا آیینهای از جامعه به اهالیاش نشان دهند که نمونههای خوب اینگونه فیلمها اغلب هولناک و بسیار متأثرکننده میشوند. اما دستهای دیگر در فضای تلخ و واقعی جامعه به دنبال نقاط امیدی میگردند که از درون شخصیتهایشان به جهان فیلم اضافه میشود. این فیلمها به واسطه این نگرش از تلخی فاصله میگیرند اما در عین حال میتوانند عمیقتر و هولناکتر جلوه کنند. «لاک قرمز» بیشک به دسته دوم تعلق دارد. پیرامون واقعگرایی در فیلم «لاک قرمز» با اشاره به سکانسی که اکرم به بیمارستان میرود تا مادرش را که پلیسها پیدایش کردهاند ببیند نگاه تازهای میتوان دریافت کرد. شکل فضاسازی، طراحی صحنه و نورپردازی در آن سکانس کاملاً برخلاف واقعیت است. مخاطب در این سکانس کاملاً با یک تصویر انتزاعی طرف است. یک تخت وسط اتاقی کاملاً سفید که فقط مادر روی آن نشسته و بالشاش را در دست گرفته است. صداهایی که بر تصویر شنیده میشوند همگی غیر واقعیاند و ربطی به آن صحنه ندارند. همه این المانها در کنارهم حسی را به مخاطب منتقل میکند که هیچگاه در یک تصویر واقعگرای صرف بهوجود نمیآید و به واسطه آن یکی از تأثیرگذارترین سکانسهای فیلم با انتخابهای درست فیلمساز و بازی معرکه پانتهآ پناهیها شکل میگیرد.
نوع پایانبندی داستان که نقطه قوت فیلم بهحساب میآید هوشمندی و در عین حال نگون بختی شخصیت محوری را نشان میدهد. او که در تمام مدت فیلم تلاش میکرد که همچون پدرش شود، رخت عروسی خود را تکه تکه میکند تا استعارهای معنادار از آیندهاش شکل بگیرد و حال او لباس مادرش را میپوشد تا برای خواهر و برادرش نقش مادر را بازی کند. در انتهای فیلم دوربین سراغ دختری دبیرستانی میرود تا حلقهای غمانگیز در فیلم شکل گیرد و حرف فیلمساز را کامل کند. فاصله شخصیت جدید فیلم، دختر دبیرستانی، تا محکوم شدن به سرنوشت اکرم فقط به یک حادثه همچون مرگ پدر بستگی دارد.
فیلم اول سید جمال سید حاتمی بیایراد نیست. در بخشی از داستان زیادهگویی دارد و خرده قصههایی از فیلم آنقدر جذاب از آب در نیامده است. گاهی مخاطب از موضوع اصلی دور میماند و گاهی شخصیتها به زور به او اطلاعات میدهند. برای مثال رفتن به اراک و داستان پسر خاله علیرغم وجود ایدهی خوردن غذا در کوچه که جذاب است فیلم را از ریتم میاندازد و مخاطب را دور میکند اما در مجموع به علت انتخاب درست ویژگیهای شخصیت و موقعیتهای انتخابی و همچنین زاویه دید درست و ریزهکاری در فیلمنامه و اجرا تجربهای دوستداشتنی و قابل قبول از آب درآمده است. شاید تیزر تبلیغاتی معمولی فیلم دلیل مهمی برای فروش کماش به حساب بیاید اما بیشک این فیلم یکی از بهترین فیلمهای حال حاضر روی پرده است.
دانلود برنامه خندوانه فصل پنجم
زمان پخش و تکرار خندوانه فصل ۵
دانلود برنامه خندوانه فصل 5 خندوانه ۵ در فصل پنج در روزهای چهارشنبه ، پنجشنبه و جمعه هر هفته پخش خواهد شد.
ساعت پخش این سری از خندوانه مطابق فصل های قبل ساعت ۱۱ شب و در روز بعد ساعت های ۷ صبح ، ۱۱ صبح و ۱۷ عصر بازپخش خواهد شد.
طبق گفته ی رامبد جوان، این فصل تا اول محرم پخش خواهد شد و ادامه ی آن بعد از ماه محرم و صفر پخش می شود.
برگشت جناب خان به خندوانه
همانطور که می دانید شخصیت عروسکی جناب خان در فصل چهارم خندوانه حضور نداشت. دلیل این امر اختلاف نظر مالک این عروسک با سازندگان خندوانه و تلویزیون بود که این مساله خوشبختانه حل شد و جناب خان به خندوانه در فصل پنج حضور دارد. طبق خبرهای موثق مالکیت جناب خان به تلویزیون واگذار شده است.
معاون حقوقی و امور مجلس سازمان صدا و سیما گفت : با تلاش معاونت حقوقی و امور مجلس صداو سیما و براساس پیگیریهای به عمل آمده تمامی حقوق مالکیت طرح صنعتی، علامت تجاری و کاراکتر عروسکی جناب خان به رسانه ملی واگذار شد.
دکور متفاوت و زیبای خندوانه در فصل پنج
کار طراحی دکور این فصل توسط سپیده شریفی انجام شده است. باتوجه به جدی بودن موضوع کم آبی در کشور، و لوله هایی که در دکور برنامه وجود دارد یادآور این موضوع می باشد. در آینده اطلاعات و عکس های بیشتری در اختیار شما قرار خواهیم داد.
رامبد جوان طراح و مجری خندوانه
رامبد جوان بازیگر ، مجری و کارگردان ایرانی متولد ۱ دی سال ۱۳۵۰ در تهران می باشد. نام کامل وی رامبد جوان تبریزی است و خانواده وی اصالتی آذری دارند. او از سال ۷۳ فعالیت هنری خود را به ترتیب از تئاتر ، تلویزیون و سینما آغاز کرد. او بیشتر در نقش ها و کارهای طنز فعالیت کرده و شروع شهرت وی را می توان مربوط به بازی در مجموعه خانه سبز دانست. در حال حاضر همسر وی نگار جواهریان است. شما می توانید از لینک “بیوگرافی و عکس های رامبد جوان” درمورد این هنرمند بیشتر بدانید.
عکس دکور فصل پنجم خندوانه
رامبد جوان و سید هومن شاهی خواننده تیتراژ ابتدایی خندوانه
امیر عباس اشرف مدیر روابط عمومی شبکه نسیم درباره برنامه های این شبکه گفت: طبق برنامه ریزی قبلی برنامه “خندوانه” با اجرای رامبد جوان و با بازگشت جناب خان در ابتدای ماه مبارک رمضان روی آنتن خواهد رفت.
اولین قسمت خندوانه در فصل پنجم ، روز چهارشنبه ۲۸ ادیبهشت ۹۷ آغاز می شود. این برنامه در روزهای چهارشنبه ، پنج شنبه و جمعه هر هفته از شبکه نسیم در ساعت ۲۳ پخش خواهد شد.
فصل پنجم خندوانه
دانلود قسمت سیزدهم فصل سوم سریال شهرزاد
دانلود قسمت 13 فصل سوم سریال شهرزاد > و «شیرین-صابر» کاملا اتفاقی بوده و خبری از شم کارآگاهی ماوراالطبیعی سروان آپرویز نیست. سریال در همین ابتدا نشان میدهد که داستان بیش از پیش پیچیده شده است و میتوان امیدوار بود که سریال شهرزاد قرار است از شر کلیشههای روایی سریالهای ایرانی در پایانبندی رها باشد. پس از گفت گوی آپرویز و الیاس مستقیم به سراغ فرهاد، صابر و شیرین میرویم؛ جایی که این سه خیلی زود و پس از یک مکالمه ساده با یکدیگر همپیمان میشوند و قرار میشود با همفکری به سراغ دشمنان مشترکشان بروند. هم پیمان شدن این سه شخصیت حداقل میتوانست از نظر دیالوگنویسی کمی پیچیدهتر و بهتر باشد.
این قسمت به نوعی منحصربهفردترین قسمت سریال است
در ادامه سریال سراغ پرداخت به خانواده سعادت میرود. خانوادهای که شاید پرداختن به آن غیرمنطقی باشد اما در این اپیزود پرداخت به این خانواده موجب پایان یافتن نسبی خط داستانی هوشنگ بود. اتفاقی که به دلیل پیشینه این شخصیت نهتنها منطقی است، بلکه بنمایهای اخلاقی هم دارد. با اینکه نحوه خودکشی کردن هوشنگ در نوع خود جالب توجه است و به مفاهیم اخلاقی مانند نتیجهی خیانت به کشور و خانواده هم اشاره دارد اما شیوههای بهتری هم برای پرداختن به این اتفاق وجود دارد. سادهترین نمونه این است که قباد یا نصرت هوشنگِ مهره سوخته را از بازی حذف کنند. البته نکتهای که در رابطه با حذف این کاراکتر وجود دارد، یکی این است که هوشنگ به واسطه گذشته ذلتبارش به مرز جنون رسید و همین جنون او را به کام مرگ کشاند. نکته بعد این که کاراکتر هوشنگ با تمام اعمالی که انجام داده بود، از دنیا پاک نشد، بلکه به نحوی پایش در دنیا بند ماند. نکتهی مهم و آخر هم اینکه این حذف کاراکتر هوشنگ میتواند نشانهای بر این باشد که سازندگان حواسشان به پایان سریال است و کمکم دست به کار شدهاند تا نقشههایشان را برای پایانبندی سریال شهرزاد پیاده کنند.
سریال شهرزاد دقیقا پس از ماجرای خودکشیشدن هوشنگ، وارد جناییترین تم خود شد. جایی که آپرویز برای فرهاد نقشه میچیند و فرهاد به واسطه همان نقشه به حساب سرهنگ تیموری میرسد. سکانسی که به کمک فلش بکهای ذهن آپرویز درباره وقایع پیشین، توانست ارتباط خوبی با مخاطب برقرار کند و بیننده را به خوبی در متن ماجرا قرار دهد. جایی که فرهاد و صابر با یک نقشه حساب شده و کلاسیکِ بزن بهادری سرهنگ تیموری را میدزدند و یکی از بهترین نمایشهای ممکن را برای بازجوییاش اجرا میکنند. ماجرایی که به رویارویی نماد آزادیخواهی (فرهاد) و نماد فساد (سرهنگ تیموری) منجر میشود و در متنش فرهاد بازجویی از بیگناهان را کاری حقیرانه میداند و در اقدامی کاملا نمادین، نامه اعمال شرارتبار تیموری را روی درجاتش سنجاق میکند. در انتها نیز غیرقابل پیشبینیترین فرضیه برای مرگ تیموری به حقیقت تبدیل میشود و او به دست سرهنگ آپرویز به قتل میرسد. قتلی که باز هم به واسطه بازی بینقص امیر جعفری و البته مصطفی زمانی و امیرحسین فتحی به یکی از سکانسهای منحصربهفرد شهرزاد تبدیل شده است.
تم جنایی سریال در اوج خودش است
اما تعقیب و گریز فرهاد و آپرویز به مرگ تیموری ختم نمیشود و آپرویز با جسارت همیشگیاش سالار را از شیرین و صابر پس میگیرد. تا همینجای داستان پیچدگیها و احتمالات داستانی به قدر کافی زیاد شدهاند اما سریال به همین بسنده نمیکند و در یک پیچش دیگر، اکرم تصمیم میگیرد به شهربانی برود و برای نجات فرزندش همه چیز را لو بدهد تا کار برای آپرویزی که در دوران شانسش بود، در یکی از سختترین حالات ممکن قرار بگیرد. در سکانس اعترافات اکرم مانند سکانس بیمارستان شاهد فلش بکهایی به گذشته بودیم. البته هرچه فلش بک گذشته آپرویز در روند شکلگیری ارتباط مخاطب و سریال موثر بود، دیگر فلشبک های اپیزود غیر ضروری بودند. چرا که سریال باید به مخاطبش فضای فکر کردن بدهد و باعث شود مخاطب با فکر کردن روی مفاهیم سریال با آن ارتباط برقرار کند و استفاده بیش از اندازه از المانهایی مانند فلشبک جلوی این امر را میگیرد.
قسمت سیزدهم از فصل سوم سریال شهرزاد با پرداخت به خرده داستانها، حذف درست شخصیتها و روایت محکم، تبدیل به یکی از بهترین اپیزودهای این سریال شد. این اپیزود با این که از مشکلاتی هم رنج میبرد اما به خوبی مخاطب را درگیر میکند و با پایانبندی خود به مخاطب هفت روز وقت میدهد تا برای چند اپیزود باقیماندهی سریال، فرضیهپردازی کند.